كتاب «بنيادهاي نظريهي تجدد اول و تجدد ثاني در انقلاب اسلامي» (سيري در آرا و انديشههاي امام خميني (ره)) با مقدمهي غلامرضا اعواني اواخر سال گذشته منتشر و در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شده است.
مجتبي زارعي - نويسندهي كتاب و عضو پژوهشي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي - در گفتوگويي تفصيلي با خبرنگار بخش حكمت و فلسفهي خبرگزاري(ايسنا)، دربارهي ويژگيها و محورهاي مورد بررسي در اثرش توضيح داد و گفت: بهعنوان يك محقق نميتوانم ادعا كنم كه اين اثر كتابي كاملا بديع است. اين تحقيق در آغاز راه خودش قرار دارد؛ اما از جهاتي با آثار ديگري كه پيشكسوتان حوزهي مسائل ما و غرب و ما و تجدد به آنها توجه كردهاند، متفاوت است. طي تحقيقي كه انجام دادم، فهميدم تجدد از حيث مفهومي و معنا، دقيق بررسي نشده و شايد تنها از منظر شرقشناختي به آن پرداخته شده است.
او سپس با طرح پرسشهايي، گفت: تجدد اولي كه در اين اثر طرح شده، معطوف به چه چيزهايي است؟ آيا تجدد اول مطرحشده در كتاب، تجدد به مفهوم مدرن كلمه است؟ آيا مؤلفههاي اين تجدد، حركت كردن در همان متن مدرن است و يا اينكه انقلاب اسلامي كه مدعي هستيم طرح جديدي براي عالم و ادارهي انسان داده، در متن مدرن رخ داده است؟ آيا اين حركت، جعل مفاهيم مدرنيته نيست؟ چون زماني بايد از يك انديشه و تجدد بومي به مفهوم اسلامي و ايراني حرف بزنيم كه خاستگاه آن، تجدد بومي و به تعبيري اسلامي و ايراني باشد، بخصوص از حيث نظري.
وي افزود: چيزي كه در اين اثر پيگيري شده، اين است كه تا بهحال بحث تجدد از منظر برونمتني مطرح شده و به ماجراي ما و تجدد پرداخته است. به اين دلايل در غرب وقتي از تجدد صحبت شد، تجدد در مقابل سنتي واقع شد كه ايستا بود، تحجر بر آن غلبه داشت و با شرايط زمان سازگار نبود. در حاليكه ما آمديم و اين بحث را در انديشهي ديني و در ارتباط با مفاهيم ايراني و اسلامي بررسي كرديم و تطبيق و تحليلمان در ارتباط با تجدد در متن اسلامي صورت گرفت. در حاليكه سنت در اسلام و ايران تعريفها و ظرفيتهايي به مراتب فراتر از سنت در مغربزمين داشته است.
زارعي در ادامهي اين بحث متذكر شد: حتي وقتي سنت را در تبار و با شجرهاي اسلامي و ايراني تعريف ميكنند، آنرا طريقت، شيوه و روش گفتهاند. اين سنت خودش ملاك عملي براي رفتار است. در سنت ما، اين مسأله با تحجر منافات دارد؛ يعني سنت ما خودش تعيينكنندهي مرز بين تحجر و تجدد است. در مغربزمين زماني از تجدد صحبت به ميان آمد كه كليسا حاكم بر رفتار، منش و نحوهي ادارهي زندگي آدمي بود؛ ولي در اينجا هر وقت از سنت صحبت ميشود، خودش ظرفيت بالايي دارد. در اينجا نميتوانيم بگوييم سنت مانع توسعه است؛ بلكه براي هر زمان و مكاني حرف براي گفتن دارد؛ پس نگاه ما با نگاه مغربزمين متفاوت است. از سوي ديگر، خود تجدد از حيث لفظ، يك كلمهي عربي است. تجدد را حدوث بعد از حدوث ميگيريم و اين تجدد با فطرتمان نسبتي دارد كه براي شناختش بايد با ظرفيتهاي فطرت آشنا شد.
اين پژوهشگر گفت: چطور ميتوانيم اثبات كنيم تجدد از حيث نظر به صورت مستقل در طرح انقلاب اسلامي وجود دارد؟ در خاستگاه اسلامي، نقطهي حركت را فطرت ميگيريم. در اين ميان، بحثي پيش ميآيد و آن اينكه اساسا موضوع ارسال رسل و موضوع علم و دولت در فلسفهي انبيا (ع) چه بوده است؟ با قاطعيت ميتوان گفت، موضوع آن دعوت و علوم ، انسان بوده است. انسان ظرفيت وجودياي دارد كه خدا در وجودش آنرا به وديعه گذاشته است. گو اينكه معني لغوي فطرت را شكفته شدن گرفتهاند از ريشهي فطر؛ فطرت به طور طبيعي با نو شدن و سيرورت ارتباط برقرار ميكند. چون انسان مادرش وطن است، بعد از مدتي اين فطرت پوشش پيدا ميكند.
او يادآور شد: آنچه در آراي امام (ره) يافتم، اين است كه ميگويند فطرت بيحجاب، اصل فطرت است كه آدمي به آن مفطور شده است. درواقع دو ساحت وجودي هست؛ ساحت ملكيه و ملكوتيه. انسان با دو بال حركت ميكند. اين را فطرت قبول دارد و در نهاد آدمي به ويعه گذاشته شده است. از نظر حضرت امام (ره)، درواقع آنچيزي كه الآن به عنوان تجدد در عالم سيطره دارد، يك وجه از تجدد اوليه است، و وجه ديگرش فراموش شده است و آن ساحت روحاني انسان است. اينها امكانات فطرت است. پس ما با تعريف فطرت ميتوانيم اثبات كنيم كه اسلام و طرح حضرت امام (ره) در انقلاب اسلامي با نو شدن و ادارهي بهنگام آدم و عالم ارتباط دارد.
زارعي همچنين گفت: حضرت امام (ره) از مناظر مختلف و از نقاط عزيمتي گوناگون، تجدد را اثبات ميكنند. يكي از اين راهها، عرفان است. عرفان اساسا با نو شدن پي در پي، ارتباط دارد؛ يعني هر آن سير ذات حق به موجودات ميرسد و ميتوانيم بگوييم كه وقتي آنرا قبول ميكنيم، قدرت خداوند با تمامي موجودات ارتباط دارد و وجود مطلق از عالم غيب به طبيعت سرازير ميشود؛ پس عالم هر لحظه معدوم و از نو ايجاد ميشود و اين تجديد و تجدد مدام در عالم، از حيث عرفان قابل تحليل است. ضمن آنكه امام (ره) با تقريبا چند نظريه در حوزهي عرفان اين مسائل را اثبات ميكنند، كه يكي از آنها، نظريهي نوري تفسير عالم است كه در آن، همهجا محضر خداست و جايي وجود ندارد كه ارادهي خداوند از آن خالي باشد و همهي موجودات و همهي طبيعت و عالم غيب ذات حق را چنين ميدانند؛ از جمله اينكه عالم زنده است، همهچيز جلوهي خداست، بازگشت همه به سوي اوست و تمامي كمالات از آن خداست. به اين دليل ميتوانيم بگوييم «الله نور السموات و الارض». پس اگر اينگونه است، ما با نظريهي نوري ميتوانيم بگوييم هر نوع حيثيتي و هر نوع وجهي مربوط به خداست و نميشود تجدد بي اذن خدا صورت گيرد. از ناحيهي عرفان، بحث اينگونه ميشود. يا نكتهي ديگر كه به نظرم نظريهي شدت آيينگي و تصرف در عالم است و در كتاب از آن ياد كردهام؛ اينكه نميشود در عالم تصرف كرد و گفت اين از ناحيهي خود شخص است. اين تصرفي كه بيبنياد است، وجود خارجي ندارد و وجهي از تصرف مدرن است.
او سپس متذكر شد: نكتهي ديگر كه در كتاب به آن پرداخته شده، مقام عقل و تفكر است. يكي از وجوه تجدد، تعقل و تفكر است. در آراي امام (ره)، عقل جايگاهي دارد بسيار رفيع؛ اما وزير انسان. مقام عقل با پرسش ارتباط دارد. تفكر در اينجا با ولايت و همان ساحت قدسي ارتباط برقرار ميكند. در اين تفكر، منابع شناخت، تكساحتي و صرفا بر اساس حس و تجربه نيست. اينجا حتما منابع شناخت با ساحت متافيزيك ارتباط دارد. قلب هم همينطور. اينجا مقام عقل با آنچه در مغربزمين اتفاق افتاد و عقل را خودبنياد به سمت تجدد و تصرف عالم برد، متفاوت است. در آنجا عقل بي مدد وحي و ايمان به كارگيري ميشود؛ اما در اينجا حتما بايد وحدت بين عقل و وحي باشد. از اين حيث، اتحاد بين علم و ايمان به وجود ميآيد. اتحاد بين عمل، نظر، عقل و قلب به وجود ميآيد. به جز اينها در غرب، عقل به يك خودكامگي ميرسد؛ اما در تجدد به مفهوم متعاليهي همهي اينها با يك وحدت سنجيده ميشوند. نتيجه اينكه در تجدد متعاليه، ذات عقل بر اساس تفكر صدرايي حاكم بر آراي امام (ره)، از ذاتي متجدد برخوردار است و غيرايستا تلقي ميشود. همانطور كه از حوزهي علم هم ميتوانيم اينگونه ببينيم. اين مهم، اين طرح و نظريه بر مبناي نظريهي وحدت تشكيكيهي عالم در تفكر مرحوم صدرالمتألهين شيرازي است.
او در ادامهي اين بحث گفت: عرفان با تجديد و تجدد ارتباط دارد، با نظريهي نوري و شدت آيينگي و نظريهي همهاويي. اينها باعث ميشوند كه در حوزهي عرفان نتوانيم از تجدد خودبنياد حرف بزنيم؛ بلكه از تصرف و تجدد بينالامرين صحبت كنيم و در حوزهي فطرت ميتوانيم بگوييم كه در ذات انسان، قوه و امكاني از سوي خدا گذارده شده است براي انطباق با زمانه، و طينت اوليهي آدم آنگونه بنا نهاده شده كه انسان بتواند هم در ساحت ملكيه و هم در ساحت ملكوتيه باشد و آنجا پوشش و حجاب پيدا نكند و اين انسانشناسي كمك ميكند كه همه به آنجا برسند. در حوزهي تفكر و تعقل هم اگر انسان بين عقل، ايمان، عمل، نظر، علم و ايمان وحدتي ايجاد كند، حتما از تعقل خودبنياد فارغ ميشود.
زارعي همچنين با اشاره به مقولهي علم، گفت: در مغربزمين، علم خودبنياد حاكم است. اين علم رسمي با علم بالله افتراق دارد. هستي با علم پيوند دارد. در مغربزمين تصور شده كه از راه علم ميتوانند خود را اداره كنند؛ بدون اينكه نگاه هستيشناسانه داشته باشند؛ به همين دليل در غرب، علم و هستي را سكولار كردهاند و ايدئولوژيك را. در حاليكه در انقلاب اسلامي، علم و ساحت معنوي علم و ايمان با هم پيوند خوردهاند.
اين پژوهشگر ادامه داد: از فضاي ديگري هم ميتوانيم بحث تجدد را از منظر درونمتني ثابت كنيم و آن بحث طرد ثنويتهاست كه ما در اينجا ميتوانيم به ثنويت دين و دنيا اشاره كنيم. در عالم اسلامي از دين و دنيا به صورت افتراقي ياد نشده است؛ با هم هستند. در تفكر مدرن و بخصوص در تصرف دكارتي ميبينيم بين دنيا و دين تفاوت قائل ميشوند. در مكتب امام (ره) و در طرح انقلاب اسلامي اساسا ساحت ملكيه و ملكوتيه با هم هستند و با وحدت نظر به مسائل نگاه ميكنند. حضرت امام (ره) كه در پرتو اسلامي و حكمت صدرا به توليد نظريه ميپردازند، اين ثنويت را قبول ندارند و در نظريهشان، دنيا به مفهوم دنياگرايي مذمت شده؛ اما طبيعت تأييد شده، و به لطايف خلقت توجه شده است؛ در حاليكه در مغربزمين بين انسان، دنيا و طبيعت يك ارتباط لذتگرايانه و تمتعطلبانهي صرف وجود داشته، كه اين وجه از نگاه به طبيعت، برخلاف طبيعت فطرت است.
نويسندهي «بنيادهاي نظريهي تجدد اول و تجدد ثاني در انقلاب اسلامي» عنوان كرد: ناسازگاري گوهر دين و طبيعت در حركت امام (ره) وجود ندارد و به رسميت شناخته نشده است. حاصل همهي اينها، طرح انقلاب اسلامي است كه در آن، امام (ره) اين حركت را از سطح نظر به سطح مهندسي و اجرا آوردهاند. به قول آيتالله جوادي آملي، امام (ره) مهندس معمار انقلاب اسلامي است؛ يعني كسي كه اول طرح خويش را بر اساس اسلام طراحي كرده و عمق اسلام را درك كرده و ميداند پتانسيل و قابليتهاي مختلف دارد. يعني وقتي از راه تفكر و تعقل، فطرت و عرفان، وحدت دين، دنيا، علم و ايمان مطلع است، از اين همه امكانات مكتب اسلام، همه را برميدارد و معماري ميكند. مهندس معمار خودش هم شروع به طراحي و اجراي نقشه ميكند. طرح امام (ره)، حركت در متن مدرن نيست يا همان جعل مدرنيته كه مطالب آنها را بگيرد و بياورد اينجا. انقلاب اسلامي وامدار مدرنيته از حيث نظري نيست. به عبارتي ديگر پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود، اين است كه آيا طرح انقلاب اسلامي امام (ره) صرفا براي رقابت و اينكه به غرب نه بگويد، ايجاد شده است؟ يعني طرحي از موضع سياسي يا از موضع ژئوپوليتيك ؟! پاسخ اين است كه طرح امام (ره) از موضعي ايجابي صورت گرفته است. به طور مثال،امام خميني از حيث معرفت شناختي در تمييز و سنتهاي قلسفه سياسي اقدامي دارد كه ميتوان آنرا يكي از شاهكارهاي نظريهي انقلاب اسلامي به شمار آورد؛ يعني آشكار شدن يكپارچگي شرق سياسي و غرب سياسي و درونگفتماني بودن نزاع سوسياليسم و كاپيتاليسم، كه امام خميني (ره) با ارسال نامهي تاريخيشان به ميخائيل گورباچف در آستانهي فروپاشي شوروي، آنرا متذكر شدند و به او گفتند كه مبادا پس از فروپاشي بنيانهاي كمونيسم به دامان كاپيتاليسم بغلتد؛ چون از منظر امام (ره)، سوسياليسم و كاپيتاليسم هر دو بخشي از سنت فلسفي غرب به شمار ميروند. امام (ره) كمونيسم را جلوهاي از تاريخ غربي به شمار ميآورند.
زارعي سپس تصريح كرد: اصلا طرح امام (ره)، خاستگاه درونمتني دارد؛ خودش منبع رقابت و هويت است و جايگاه مدرنيته را دستكاري كرده و تغيير داده است. طرح انقلاب اسلامي امام (ره) و يا تجدد متعاليهي موردنظر ايشان، غير از مدرنيته است؛ چون هويت اسلام، مركز معرفت و عملشان است. هم در توليد معرفت و هم در مرحلهي نظامسازي به خودشان اتكا دارند. با اينكه تحليلهاي گفتماني براي تبيين نظريهي انقلاب اسلامي قدرت كارآمدي ندارد؛ اما مسامحتا اگر بخواهيم از اين نظريه در لفظ استفاده كنيم، بايد گفت واژگان نهايي گفتمان انقلاب اسلامي؛ نه مفاهيم مدرن كه از مفاهيمي با هويت اسلامي بهره ميگيرد. لذا بايد گفت آن تجددي كه در انقلاب اسلامي به رسميت شناخته شده و آراي امام (ره) نيز مؤيد آن است، تجددي است دوساحتي و فطرتگرايانه كه بر اساس ظرفيتها و استعدادهاي فطري شكل ميگيرد. من از اين تجدد در كتاب به تجدد اول معطوف به فطرت اول ياد كردهام و تجدد تكساحتي را كه مصاديق معاصر آن سوسياليسم و كاپيتاليسم بودهاند، كه قسم اخير آن اكنون وجهي هژمونيك يافته است، تجدد ثاني معطوف به فطرت ثاني يا فطرت احتجابيافته ناميدهام.
كتاب «بنيادهاي نظريهي تجدد اول و تجدد ثاني در انقلاب اسلامي» (سيري در آرا و انديشههاي امام خميني (ره)) از سوي مركز نشر دانشگاهي در قطع وزيري و 287 صفحه منتشر شده است.